آقا محمد حسینآقا محمد حسین، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

از مامان به نی نی

واکسن یک سالگی+ عکسهای خاله سما

  سلام به عشق مامان بالاخره با 3 روز تاخیر واکسن 1 سالگی زده شد! روز دوشنبه بعد دانشگاه بردمت بهداشت که گفتند واکسن تمام شده. خلاصه بعد از دو روز پیگیری جای دیگری نزدیک منزل یافتم و با بابا حمید بردیمت برای واکسن و خداروشکر که چند ثانیه هم گریه نکردی. قد و وزن شما هم 9250 گرم و 75 سانت بود که بنظرم خیلیییییییی پر خطا بود. چون در 9 ماه و 20 روزگی قدت 74 سانت بود و من کلا به اندازه گیری های پزشکت مطمئن ترم   در هر صورت روند رشد شما خداروشکر رضایت بخشه هر چند تپل نیستی. دیروز تلفن خانه را برمیداشتی و خیلی خوب و صاف در گوشت میگذاشتی و حرف میزدی. تا پیش از این گوشی را کج دم گوشت قرار میدادی. نمی دانم گفته بودم یا نه تعداد را ...
28 آبان 1393

محمد من یکساله شد!!

تو 365 روز پیش پس از سختی ها و دشواری های مادرانه آمدی و به جانم روح بخشیدی... تولدت مبارک پسرم! هر چند هنوز داشتنت را باور ندارم!!! تو بی شک بهترین موجودی بودی که می توانستی تنهایی ام را پر کنی و به تکامل نزدیکترم سازی! اکنون بعد از یک سال و چند ساعت!! به خود می بالم بابت فضل و نعمتی که خدا به من عطا کرد... رحمتی که اسمش "مادری" است... قسم میخورم تو از هر لحاظ فوق تصور من و پدرت بودی! هر لحظه زندگی با تو برایمان درس است! انقدر که پاک و بی ریا به ما محبت میکنی... نمی دانم خدا ار با چه واژگانی شکر کنم بخاطر وجودت! خداروشکر که یک سال از بهترین لحظات عمرم با لذت و شادی گذشت!! خدایا به تمام خانه ها برکت و شادی و آرامش عطا کن و محمد حسی...
25 آبان 1393

در انتظار تو...

به نام خدا سال پیش، این روزها، در انتظار ورود پسرک پاییزی بودیم...         و حالا او بزرگ شده است... آنقدر بزرگ که بدون کمک راه که سهل است، می دود... آنقدر بزرگ شده است که مرا با لقب مادر صدا می زند و دیوانه و مستم می کند... خدایا بابت هر ثانیه از این 360 روز ترا شکر می کنم...   پ.ن: محمد حسین چهار دندانه شد! نزدیک به دو هفته هست چهارمین دندان جوجک که دندون بالا و سمت راستی هست بیرون زده و حالا حسابی قد کشیده هست. محمد حسین خیلی خیلی بهتر صحبت میکند و خیلی خوب راه میرود. براحتی تا دو متر و حتی بیشتر هم می رود. روز دوم محرم هم پشت سر زنیب چند باری دوید! و اما محرم!! عملکر...
19 آبان 1393

سال پیش، این روز!!

بسمه تعالی سال پیش در این ساعات (به وقت قمری) تو در کنارم آرمیده بودی...روز 12 محرم، محمدحسین تمام زندگی ما شد... این دهه ی محرم تماما به فکر سال گذشته بودم! خاطرات هیئت رفتنهایبمان را مرور میکردم.. صندلی، خوراکی ها وآجیل هایی که به هیئت میبردم، سینه زنی هایی که دو نفره بود و.... یادم هست پارسال هر که مرا در هیئت می دید میگفت: "امروز هم زایمان نکردی؟؟؟" از هفته چهل گذشته بود و پسرک نیامده بود! دهه اول سپری شد. روز عاشورا (پنجشنبه) مسجد دانشگاه شریف بودیم و شب هم در محله ی کودکیم.  جمعه نهار هم به خانه مادرم رفتیم. قبل رفتن موکوس دفع کرده بودم و اطمینان داشتم ظرف این کی دو روز زایمان خواهم کرد. پرونده ی خودم را همراه بردم...
15 آبان 1393

محرم حسینی

    نامبرده در حال رفتن به هییت     کلاه جدیدی که در راه هیئت برای محمدحسین خریدیم   جوجک در لباس عزا   محمدحسین و سوغاتی عمو صادق (باب اسفنجی) که لحظه ای از خودت جدا نمیکنی!       خاطرات این ایام که خیلی مبسوط است، باشد برای وقتی دیگر! ...
13 آبان 1393

باز از راه محرم غم رسید...

کربلا کربلا اللهم الرزقنا از کوچکی عشق تو شد برا دلم بهونه ای اونقده عاشقت شدم همه میگن دیوونه ای اون زمونا تا می دیدم  دلم اسیر ماتمه صدایی تو دلم می گفت بیا که باز محرمه از کوچه های عشق تو خاطره ها تو سرمه لباس سیام و می بینی این هدیه ی مادرمه بازم صدایی تو دلم میگه بهار ماتمه لباس سیام و بیارین ماه خدا محرمه یه دل دارم مال تو همیشه دنبال تو از اون قدیم وابسته ی سیاهیه شال تو دلی که مست عشق توست خسته از این زمونه شد بوی محرم و شنید یه بار دیگه دیوونه شد کوچیک بودم که مادرم حرز تو گردنم می کرد وقتی محرم می اومد لباس سیاه تنم می کرد بزرگترای من منو به مجلس تو برده اند هوام و داشته باش اقا منو به تو سپرده اند مست تؤام...
3 آبان 1393
1